-
خاطرااااات
دوشنبه 23 تیر 1393 18:12
دوستای عزیزم سلاااااام احوالاااااات؟ نماز روزه هاتون قبول باشه ایشالااااا همونطور که گفته بودم،از امروز قراره تند تند وب رو آپ کنم وووووو خاطراتم رو بنویسم همه خاطراتمو از پارسال تاااااا... خب هر وخ که خدا بخاااااد دیگهههه راستش اون روز که وبو داشتم میخوندم کلیییییی ذووووق کردم که من چقدررررر بچه ی بامزه ای بودممم م...
-
بازگشتی دوبارههههههه...
دوشنبه 23 تیر 1393 16:19
سلام سلااااام سلاااامممممم دوست جونای عزیز هم دوستایی که قراره از این به بعد با هم دوس شیم و هم دوستایی که با هم دوس بودیم و بعلت پاره ای مشکلات(عظیم...) ، نتونستم بهتون سر بزنم و اینااااا حالا به بزرگی خودتووووون ببخشییییین دیگههههه بعد اینکههههه اینجانب ، بنده ، اعلام میدارمممم، ازاین به بعد تند تند قراره آپ کنم و...
-
Sometimes...
یکشنبه 20 مرداد 1392 00:55
Sometimes we have to do some thing that we don't do it before یه دفعه ای این جمله اومد تو ذهنم، بعد از اتفاقی که افتاد برام جالب بود عایا دیگه آدمیت معنی خاصی نداره؟ عایا همه انسانیت رو گذاشتن لب طاقچه که خاک بخوره؟! جماعت منظورشون چی بود؟چرا هیشکی هیچ کمکی نکرد؟! اصن بذارین بگم چی شده. امروز(ینی امشب)داشتیم از تبریز...
-
ای دندون درد ه بد!!!
پنجشنبه 17 مرداد 1392 04:53
دوست جونا ....سلامممممم خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟دماغا چاقههههههههههه؟دایی هااااااا... بیخیال با دایی ها چیکار داریم بابا الان از کلینیک دندون پزشکی اومدم(3.10صبح)! امروز از ظهر دندون دردم شرو شده بودا ولی خفیف بود فک میکردم واسه خاطر استرسی ه که واسه reading کانون دارم!مطمئن بودم که صدام میکنه آخه اسمم اول از همه ست!و...
-
آخرین تصمیم……………
دوشنبه 14 مرداد 1392 13:18
دیروز بعدازظهر و امروز صبح رفتم به چن تا آموزشگاه سر زدم و شماره چن تا از دبیرای معروف(که البته کارشون هم خوب باشه) رو گرفتم.که ببینم گروهی دارن که تازه شروع شده باشه یا نه چون همه کلاسا کم کم ده تا دوازده جلسه ازشون گذشته، مگر اینکه بمونم واسه مهر که اونم وقتم تلف میشه، من باید از همین إلانا شروع کنم. دیگه تصمیمم...
-
کمک…… از دست این فامیل کج و کوله سرمو کجا بکوبمممممممم؟؟؟؟؟؟
یکشنبه 13 مرداد 1392 02:19
دیشب به دختر خالم sms زدم که اگه نمی خاستی بیای (خونه اون یکی دختر خالم دعوت بودیم، همه دخترخاله ها قرار بود حضور داشته باشن حتی من که از همشون کوچیکترم)حداقل بهم میگفتی که حداقل من ضایع نشم پیش بقیه! خب چرا توی آمپاس شدید میزاری منو آخه؟!؟!؟!والاااااا هیچی دیگه اول عذرخواهی کرد که یادش رفته بگه و از این حرفا! ولی...
-
اعلام نتایج
جمعه 11 مرداد 1392 17:51
سلاااااااااممممممم دوستان خوبین؟ دیروز جوابارو دادن! زیاد خوشحال نشدم ینی اصن خوشحال نشدم!!!!حقم نبود.............اونقدی که زحمت کشیدم دستمزد نگرفتم!!! دیروز که تا شب گریون بودم ولی دیگه باید یه تصمیم درست و حسابی بگیرم!!! نمیدونم که حکمت خدا چیه و چرا رتبه م اینجوری اومد (4032) شاید این به صلاحم بوده دیگه! چی...
-
کمتر از چند ساعت تا معلوم شدن آیندم...
پنجشنبه 10 مرداد 1392 04:05
حالم خیلی بده به خاطر این استرس لعنتی اینجوریم ها! ینی از وقتی که توی کانون گفتن که قراره فردا نتایج بیاد، من دیگه واقعا حالم بد شد!!! حتا چن دفه هم توی کلاس چشام پر شد ولی به روی خودم نیاوردم و نذاشتم بیشتر از این درونم دیده شه اصن حواسم به کلاس نبود. اصن نفهمیدم اون فیلمه که دیدیم و موضوعش تاج محل و تخت جمشید و...
-
واقعا چرا؟؟!؟!؟!انگیزه جماعت چیه؟!؟!؟!
سهشنبه 8 مرداد 1392 19:29
اصن چرا؟؟؟؟ واقعا واسه چی؟؟؟؟ چرا با اعتقادات و باور های ما بچه ها بازی میکنن؟؟؟ مگه ما با اینا چیکار کردیم؟!مگه ما چه گناهی کردیم؟!؟!؟!؟ هان؟؟؟؟؟ دیروز با آبجی م رفته بودیم بیرون ...... بگو کی رو دیدم؟!؟! یکی از دبیرای زیستو که اتفاقا خیلی هم اسم در کرده و واسه خودش معروفه خصوصا هم بعد از این که توی دی وی دی تدریس...
-
دعا کنین برام(لطفا)
پنجشنبه 3 مرداد 1392 20:02
هر روز که داره به 12 مرداد نزدیکتر میشیم، استرس منم داره بیشتر میشه اصن دارم خفه میشم از استرس دارم لحظه شماری میکنم واسه لحظه ای که قراره اشک شوق بریزم و بلند بگم: خداجونممممممممم شکرتتتتتتتتتتتتتتت ، خداجونم شکرت که تلاشام بی نتیجه نموند، خداجونم شکرت که همه چی به خوبی و خوشی تموم شد ، خداجونم شکرت که نذاشتی دل...
-
خاطره ٩٢.٥.٣
پنجشنبه 3 مرداد 1392 13:19
دیروز تو کلاس که بودیم استادمون گفت این ترم تون تموم شده و باید تا قبل از شروع جلسه ی بعد شهریه تونو وأریز کنین وگرنه اسمتون حذف میشه! دیگه ما هممون اینجوری شده بودیم !!!! هیچی دیگه امروز از ترسم زود بردم و شهریه رو ریختم.اتفاقا اینجوری رفتم دیگه من حسابی کیفور شده بودم!!!( البته چون گواهینامه ندارم هنوز ؛مجبور شدم...
-
خاطره 92.4.31
یکشنبه 30 تیر 1392 20:15
امروز رفته بودم مسجد( که یکم به راه راست هدایت شم ) که این جماعت ظاهرا خدا شناس زدن تو برجکم !!! وسط نماز بودیم که ردیفای پشت سر هی گیر دادن که پاشو جوراب بپوش. حالا یه بار نه هزار بار منم که میخاستم ممانعت کنم!!!که بالاخره اعصابم ریخت به هم و برگشتم بهشون جواب بدم!!!خانما گیر داده بودن که تو نماز نباید کف پات بمونه...
-
خاطره شماره 4
یکشنبه 30 تیر 1392 20:02
ساعت 12 بود که از یکی از مراقبا زمان باقی مونده رو بپرسم که در عین ناباوری شنیدم که گفت وقتتون تا دوازه و ربع ه!!!ینی کارد بهم میزدی خونم در نمیومد !آروم زدم زیر گریه که کسی نبینه و شروع کردم به سوالای شیمی نگا کردن و بعضی از گزینه ها رو پر کردن؛ خیلی خونده بودم میدونستم که اگه فقط یه ربع بیشتر وقت داشتم همه رو جواب...
-
خاطره شماره 3
یکشنبه 30 تیر 1392 19:42
و بعدشم که کنکور دیگه!!! راستی ماه آخر که مونده بود به کنکور بچه ها گفتن که بریم قلمچی برنامه هایی داره که منم اول قبول نکردم ولی بعدش که با یکی مشورت کردم گفت که برم و حتی حتما برم(!!!)که منم دیگه مقاومت نکردم آخه از همون دوران طفولیت از قلمچی بدم میومد( ). میرفتیم اونجا از صبح تا ظهر آزمون میدادیم و بعدش هم چهارتا...
-
خاطره شماره ٢
شنبه 29 تیر 1392 01:44
چند روز بعد جواب های این دو تا امتحان اومد و من در عین ناباوری دیدم که توی جفت امتحانا قبول شدم.درسته ١٨ یا ١٩ نبود ولی واسه دو روز خوندن و یه هفته خوندن نمرات خوب و قابل قبولی بودن(آخه وقتی رفتم سر امتحانا دیدم که چه رقیبای دارم من!!!! همتون از اول تابستون میدونستم که قراره تغییر رشته بدن و همه شون تو انواع و اقسام...
-
خاطره شماره ١
جمعه 28 تیر 1392 19:36
همون طور که گفته بودم أولین خاطره م قراره راجع به مطالب مربوط به کنکورم باشه از همون اول دبیرستان پدر گرامی گیر سه پیچ داده بود که این دختر من باید دکتر شه( آخه پدر من مثلا اون یکیا که مهندس شدن مگه مشکلی پیش اومد؟!) بالاخره هیچی دیگه منم که بچه و خام و نادون( دلم واسه خودم سوخت!) هرچقد بابام گفت تجربی گفتم نه که نه...
-
خاطره نمای شماره ١
جمعه 28 تیر 1392 19:19
دوباره سلاممممممممممم خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ دماغ تون چاقه؟ چایی تون چی؟ اونم بعلهههههه؟ بالاخره امیدوارم هرجایی زیر این آسمون آبی که هستین حالتون خوب باشه و اوضاع بر وفق مراد باشه. دوستان گلم با اینکه امروز (٩٢.٤.٢٩) اولین روز شروع به کار این وبلاگ هستش و با اینکه موضوع ش هم دل نوشته ست و یه جورایی دفترخاطراته برام...
-
سلامممممممممممممممم
جمعه 28 تیر 1392 18:34
سلام دوستای گلم از اینکه افتخار دادین و اومدین به این وبلاگ و وقتتون رو برای خوندن حرفام گذاشتین ازتون ممنونم.