خاطره شماره ١

همون طور که گفته بودم أولین خاطره م قراره راجع به مطالب مربوط به کنکورم باشه

از همون اول دبیرستان پدر گرامی گیر سه پیچ داده بود که این دختر من باید دکتر شه( آخه پدر من مثلا اون یکیا که مهندس شدن مگه مشکلی پیش اومد؟!) بالاخره هیچی دیگه منم که بچه و خام و نادون( دلم واسه خودم سوخت!) هرچقد بابام گفت تجربی گفتم نه که نه فقط ریاضی منم باید مثل دوتا خواهرام و یه دونه داداشم مهندس بشم این شد که ریاضی خوندم. خوندم و خوندم و خوندم تا بالاخره دیپلمم رو تو رشته ی ریاضی گرفتم. پارسال( سال ١٣٩١) ٢٨ م مرداد ماه بود که یهو به مغزم خطور کرد که تغییر رشته بدم اونم منی که تا حالا نه تنها کتابای زیست رو از نزدیک ندیده بودم حتی بچه های تجربی رو به خاطر این رشته مسخره م میکردم( تصویرمو خودم با اجازتون شطرنجی میکنم!!!!)! همون ٢٨ م رفتم پیش یه مشاور که عایا میشه همچین کاری بکنم یا نه! که اونم کلی در حقم لطف کرد و کلی ته دلمو خالی کرد که چرا اینقد دیر؟؟؟؟ فک نکنم بشه!!!!! بگو آخه آدم بوووووووق واسه چی با أعصاب یه بچه بازی میکنی؟!؟!؟ این بود که فرداش پاشدیم رفتن آموزش و پرورش و این مدرسه و اون مدرسه که عاغا بیا و منو توو رشته ی تجربی ثبت نام کن!!!! حالا بماند که معاونای مدرسه ی خودمون یا این حرفمو نشنیده میگرفتن یا یه نیشخند واسه خالی نبودن عریضه میزدن!!!! عاغا جونم واستون بگه که با کلی خواهش و تمنا و آشنا پیدا کردن تونستم کارت ورود به جلسه بگیرم!!! اونم فقط دو روز مهلت داشتم  که زیست دوم رو بخونم و فقط یه هفته واسه زیست سوم!!!!

چند روز بعددددددددددددد..................

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.