ای دندون درد ه بد!!!

دوست جونا....سلامممممم

خوبین؟پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/خوشین؟Yahسلامتین؟دماغا چاقههههههههههه؟دایی هااااااا... بیخیال با دایی ها چیکار داریم بابا

الان از کلینیک دندون پزشکی اومدم(3.10صبح)! امروز از ظهر دندون دردم شرو شده بودا ولی خفیف بود فک میکردم واسه خاطر استرسی ه که واسه reading کانون دارم!مطمئن بودم که صدام میکنه آخه اسمم اول از همه ست!و نمره نداشتم تا حالا...منم واسه 3/4 اول ه ریدینگ مبارک(!!!) آماده شده بودمپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/.اکثر مواقع مدرسمون داوطلب صدا میکنه ها این دفعه هم منم فک کردم شاید یکم دست تکون بدم و هی بگم من بیام(!) بذاره که بیام ولی...(اصطلاحا میگن زهی خیال باطل...!پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/)خانم حال نکرد که واسه اون جایی که من خودم داوطلب بودم صدام کنه بعد از چن تا not ready های متوالی که از طرف بچه ها پرتاب میشد!نوبت رسید به اسم مبارک بندهپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/!!!عاقا منم پرو پرو برگشتم گفتم شرمنده اگه میخای واسه اون جاهایی که خودم میخام؛ بیام و الا اینجا تو خودتو بکوبی به در دیوار هم من پامو اون ورا نمیذارم!!!هیچی دیگه خیلی شرمنده شد و برا منم not ready منظور فرمودپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/!!!عاقا من اعصابم نریخت بهم؟!چرا ریخت بدجوری هم ریخت!کم مونده بود اینجوری بشم و واسه افق برم بلیط تهیه کنم!!! و اعصاب مبارک زد به دندون مبارک تر!ینی جوری که فقط تونستم سوپ بخورم و بعدش ژلوفن و ژلوفن مگه ساکت میشه؟!هیچی دیگه اینقد اشک ریختم و گریه زاری کردم که چشمام شده بود کاسه خون!(خداییش دلم واسه خودم سوخت!!!طفلی خودم!!!). دیگه بالاجبار پا شدم تشریف بردم کلینیک دندون پزشکی ای که سر کوچه مون بود(خوبه که شبانه روزی بود! و الا زبونم لال یه چیزیم میشد!چون دیگه ساعت یک و نیم اینا بودم که سمت چپم بی حس شد و تا یه ساعت بعدشم انگشتام اصن تکون نمیخوردن!ینی به اون شدت!!!حالا گوش و چشم و اینا بماند به کنار).از شانس مبارکمون مهمون هم بودیم(خونه مامان بزرگ اینا)؛ دیگه هر کی یه نظری میداد که آخر سر رسید به زن عموم که برگشت گفت دندون عقل داره در میاره!!!وقتی آدم دندون عقل در میاره چشم و سر گوش و کلا اعضای صورت درد میگیره!عاقا اینو نگفت؛ درد دندونم شد 10 برابر!!!هیچی دیگه مجبور شدیم زود از اونجا بیایم تا منو ببرن دکتر.البته چون به این مرحله رسید رفتما و الا...:)

رسیدیم اونجا؛ منشی ه گفت باید نیم ساعت منتظرن بمونیم!(حالا بماند که اون نیم ساعت شد دو ساعت و اندی!!!).

حالا رفتیم تو(با خواهرم رفتم تو بابام هم بیرون نشسته بود)عاقای دکتر تشریف آوردن!کدوم دندونه؟نمیدونم که!خودت پیدا کن فقط میدونم فک پایینم بی حس ه!البته سمتش رو هم راهنمایی کردم که فقط اشاره کردم که این ور!!!(مثل اون جوکه!بهم تخفیف میدی یا زحمت پیدا کردن محل درد رو باید خودت بکشی!!!)حالا هی با اون چوب بستنی ا میکوبه به دندونام که ببینه دقیقا درد از کدومه!(دیدین تخفیف نداد اگه تخفیف میداد خودم بهش میگفتم که اون دندون آخری ست که همیشه درد میگیره!!!). اوشون تشخیص شون این بود که این دندون نیاز به عصب کشی داره!(البته بعد از اینکه گفتم 18 سالمه)خودشم سه جلسه کار داره!اگه بخاین این جلسه فقط خالی میکنیم نمیدونم تونل باز میکنیم و یه همچین چیزایی!عاقا چیکار کنم؟!من با دکتر جماعت match نیستم و این دست خودم نیست!(میترسیدم خووووو!!!).بعد از تشکیل یه جلسه اضطراری با خواهرم تصمیم گرفتم دردشو به جون بخرم و ok بگیم به این عصب کشی.

بعدش از دندونم عکس گرفتن(ههههه رفته بودم آتلیه ی دندون!!!)، بعد از نیم ساعتم دوباره صدام کردن و از این پیش بندای پلاستیکی بستن برام و سه چهار تا آمپول!!!به قول گفتنی یا ابرفرررررررضضضضض این همه آمپولو میخاین چیکار؟!؟!

دکتره اومد آمپول بزنه، گیر دادم که با اسپری بی حس کن(فک کنم خیلی تکرار کردم حرفمو چون آخر سر گفت اگه باهام همکاری نکنی نمیتونم کاری بکنم!خب عاقا یه دفعه ای بگو دهنتو ببند دیگه(البته به جای اون برگشت گفت تو دیگههههههه18 سالته از آمپول میترسی؟؟؟آره میترسم خعلیییی هم میترسم اصن از بچگی چون خاطره بد دارم با آمپولی که به لثه میزنن از میترسم....خدای من چقدر هم بلند بود!انگار میخاست به معده م آمپول بزنه!!!)خب با روح و روان من واسه چی بازی میکنی؟!)حالا بی خیال اسپری شدم!دهنمو باز نمیکردم که آمپول رو بزنه!!!عوضش خیلی شیک و مجلشی زدم زیر خنده!!!Yahااز تعجب نصف شبی در حال ظهور شاخ بود!(نه به اینکه دو ساعته دارم چونه آمپول میزنم نه به اینکه دارم میخندم!) ولی به روی خودش نیاورد اون وسط برگشته میگه بیماری خاص نداری؟!خنده م دوبرابر شد!مریض داری؟خب میخندم دیگه بیماری خودت داری که نمیذاری بچه ابراز کنه احساساتشو!!!

بعد از چن min که فک کنم نیم ساعت بود، اومد کارشو شروع کنه، ولی اماااااااااا بعد از اینکه یکم کار کرد متوجه شد اثر بی حسی مشرف شده و رفته!!!داد زد اسماعیلیییییییییییییییییییییییی بی حسی بیار!یا خدا برس به فریاد این طفلی(خودم!!!).این چی داره میگه؟!بازم یه آمپول دیگه که دردش از مال اولی بیشتر بود!!!پدرمو در آورد شبونه!تازه کلی م متلک گفت!شیرینی جات خیلی میخوری؟خیرررررررر2.مسواک نمیزنی؟معلومه که میزنه(آجی جواب میده)3. این مسواک زدن ینی رفع تکلیف!!!به درد نمیخوره!!!ینی فقط بره به جون اون آمپولای بی حسی دعا کنه که همه جام بی حس بود نتونستم جوابشو بدم و الا بچه ی زبون نداری نیستم(هر چند که زبون درازم نیستم!)، اکثرا غایب جواب هم نیستم!!!

خواهرم میگه درس داره دو جلسه بعدی رو زودتر بندازین. دکتره میگه: هه(نمیدونم نیشخند بود،عایا خنده ی مسخره آمیز بود نمیدونم دیگه یه هه هی گفت که باید خفه ش میکردم!!!)مگه تابستون نیست؟!چه درسی؟!

آجی:واسه کنکور میخونه.

دکی: از الان؟زوده بابا!واسه کنکور 93؟!

آجی: بله دیگه کنکور 92 که گذشت!

من تو دلم: پ ن پ واسه کنکور 73!!!بیشوووووهووووووور کی رو سر کار گذاشتی؟!؟!؟!   :ا(پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/اینم من بدم در اون لحظه!!!)

از وقتی که فهمیدم میخاد آمپول بزنه چشامو بستمممممممم تاااااااا وقتی که جلسه اول تموم شه!

خداییش دردش اونقدی نبود که آدما میترسن از دکتر رفتن(یکی شون هم خود منم ها!!!)ولی خب به دردی که از افطار به این ور داشتم نمیرسید!!!


نظرات 11 + ارسال نظر
میترا سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 14:51 http://mitra2love.blogfa.com/

[قلب][قلب][قلب][قلب]
( `•.¸[رضایت][رضایت][رضایت]
`•.¸ ) ♥[تشویش][تشویش]
ســـلاااااااام دوســــت عزیـــزم بـــدو بیـــــــــــــا وبــــــــــم (`'•.¸╞☺♀ [قلب] ♀☺╡ ¸.•'´) بــعـــد چـــنــــــد وقــــت آپـــــــیــــدم †† Ӓ
َAPam ♥♥َ♥♥
منتظرتم هااااااا نظر یادت نره [نیشخند][چشمک][چشمک][نیشخند]
[قلب][قلب][قلب][قلب]
( `•.¸[رضایت][رضایت][رضایت]
`•.¸ ) ♥[تشویش][تشویش]

میترا شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 16:12 http://mitra2love.blogfa.com/

این هفته،هفته ی بهترین دوسته!
بهترین دوست تو کیه؟
این مطلب رو واسه ی همه ی دوستای خوبت بفرست.
حتی واسه من...
البته اگه یکی از دوستای خوبت حساب میشم...
بین چند تا پس میگیری؟!
اگه بیش از 7 تاگرفتی پس واقعا محبوبی.

اپم بدو بیا [گل]

مریم خانم پنج‌شنبه 24 مرداد 1392 ساعت 18:42 http://1asemoonba2tamah.niniweblog.com

چه وب قشنگی . . . .

اگه با تبادل لینک . . . . .

ﮔﺁﮬﻰ ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻧــﺁﺯ ﻛـﺷـﻳﺩ
ﻧـَـــﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺁﮦ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ اِﻧـﺗـﻅﺁﺭ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﺩَﺭﺩ ﻛـﺷــــــــــــﻳﺩ
ﻧـَـﺑـﺁﻳـَـﺩ ﻓـَـﺭﻳـﺁﺩ ﻛـﺷـــــــﻳﺩ
ﺗـَـﻧﮬﺁ ﺑـﺁﻳـَـﺩ دَﺳـﺕ ﻛـﺷــﻳﺩﻭ رَﻓـتــــــ

مادوتا جیک جیک شنبه 19 مرداد 1392 ساعت 15:21 http://www.ma2tajikjik.ir

فوق العاده بوددددددددد{آیکن خنه که سهل ه!!!آیکن غش کردن!!!}

پاسخ:
خوب
دیگه حالا
از خنده نترکی
خخخخخخخخخخ
جنبه نداری یه ضد پسر بزاریم ها
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

امین پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 23:57

آیییییییییی
آخخخخخخخخخخخ
عصب کشی خیلی درد داره وای وای
هنوز دردش رو یادمه تازه بد از سر کردن
خدا میدونه چقدر خون ازت میره وای ای
اون شلنگ گوشه ی لپت همش رو میکشه بیرون خلاصه
حالا بهتری خواهر

نه بابا فعلا کارای أصلی مونده واسه ده روز دیگه!!! بهتر کجا بود؟!

امین پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 21:45 http://over.blogsky.com

سلام
آپم
خشوحال میشم وقت کردی سر بزنی
مرسی

چشم حتما
الان میام

میترا پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 20:44 http://mitra2love.blogfa.com/

عسل جان لینکم نکردی چلاااااا ؟؟؟؟؟؟

ببخشید عزیزم که دیر شد
لینکی گلم

joodi پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 19:42 http://joodi55.blogfa.com

همیشه “اولین”ها طعم دیگری دارند :
اولین غروب رمضان
اولین لحظه ربنا
اولین چای و خرما
اولین افطار
و اولین دعا
ولی …
طعم تلخ غروب “آخرین” روز رمضان

پیشاپیش عیدت مبارکــــــــ

ممنون بابت متنت

میترا پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 16:57 http://mitra2love.blogfa.com/

فدات عزیزم چشم حتما میذارم
عزیز لینک شدی

مچکرمممممم
عزیزمممممم

mehrab kamali پنج‌شنبه 17 مرداد 1392 ساعت 08:53 http://mehrabkaali.blogsky.com

Dooste khoobam Salam
webloge ghashngi dari

Kash 1doost be ghashangie webet dashtam!!!

سلام لطف دارین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.