خاطره شماره 4

ساعت 12 بود که از یکی از مراقبا زمان باقی مونده رو بپرسم که در عین ناباوریشنیدم که گفت وقتتون تا دوازه و ربع ه!!!ینی کارد بهم میزدی خونم در نمیومد!آروم زدم زیر گریه که کسی نبینه و شروع کردم به سوالای شیمی نگا کردن و بعضی از گزینه ها رو پر کردن؛ خیلی خونده بودم میدونستم که اگه فقط یه ربع بیشتر وقت داشتم همه رو جواب میدادم ولی ناجوانمردانه ساعت دوازده و ده دقیقه اومدن و همه چی رو از دستم گرفتن(میخواستم بگم نمیدممممممولی قبول نکردن که!!!) دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه!

وقتی اومدم بیرون همه ی پسرا میگفتن شیمی خیلی سخت بود!!!دخترام که ماشالا اومده بودن خودشونو نشون بدن و ذاتا یکی دوساعت آخر رو بیکار بودن!

خلاصه دوستای گلم که اینو خوندین خواهش میکنم برام دعا کنین من تمام سعیمو کردم که به بهترین شکل آزمون رو بدم ولی باقیش دیگه دست خداست.

عوضش دیگه تموم شد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.